اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

20 ماهگیت مبارک عشقم

وااااااااای مامانی به همین زودی 20 ماه گذشت و تو فرشته کوچولوی من 20 ماهه شدی هوراااااااا مبارک باشه عشقمممممممم. ارزو میکنم همیشه شاد و سالم باشی گل قشنگ زندگی من و بابا ...
25 دی 1393

مهمان عزیز

چهار شنبه اون هفته مامان شهناز مارو غافل گیر و خبر داد که شب میاد خونه ما . واااااااااای که من چقدر خوشحال بودم و دلم هواشو کرده بود همش به بابایی میگفتم کاش مامانت و عمه مریم بیان اینجا دلم براشون تنگ شده. متاسفانه عمه کار داشت نیومد. مامان شهناز ساعت 10 شب رسید و با بابا اومدن خونه تا شنبه صبح هم با ما بود و حسابی بهمون خوش گذشت و رفتیم هایپر و پاشاژ و ماست بستنی و خلاصه خوش گذروندیم. و تو هم حسابی خوش گذشت و کلی شاد بودی از اینکه مهمون داریم به مامان شهناز میگفتی عمی هر چی هم بهت میگفتیم عمه نیست مامانیه قبول نداشتی میگفتی عمی. حتی فردا صبحش که از خواب بیدار شدی  تا چشمت را باز کردی سریع تو سالن جای خواب مامانی را نشون دادی و گفتی ...
24 دی 1393

مروارید دهم

دختر خوشگلمممممممم بالاخره مروارید دهمت هم لثه ات را شکافت و خودشو نشون داد به ماااااا هورااااااااااا مبارکت باشه عشقمممممم. دندون اساب پایین سمت چپ واسه این دندونات خیلییییییییی اذیتی مخصوصا واسه سمت چپیا ایشالا زود در بیاد راخت شی مامانی   ...
24 دی 1393

یک روز فقط من و اوا

روز شنبه اون هفته بعد از خواب عصر لباس پوشیدیم و رفتیم مغازه بابایی کلی ذوق داشتی و زود نشستی بدون اذیت تا لباس تنت کنم و بریم ددر همش میگفتی ددر واسه عصرونه کوکی میکرپختم که هم تو هم بابایی دوست دارین با یه فلاسک چایی رفتیم مغازه.تو دوتا خوردی و شروع کردی به بازی با بابا و خانوم فروشنده اون روز سرشون حسابیییییی شلوغ بود  شیرینی خوردن و کلی تعریف کردن از شیرینی ها منم خوشحال از اینکه مورد قبول واقع شده بود و بیشتر اینکه تو دوست داشتی نوش جونت ولی چون بار قبل نگهبان پاشاژ به شوخی دعوات کرد که از در پاساز نری بیرون و تو غش کردی از گریه از اون روز خاطره بدی داشتی و هر کدوم از همکارای بابا که میومدن طرفت میزدی زیر گریه الهی بمیرم برات ک...
22 دی 1393

اواخر 19 ماهگی به روایت تصویر

یه روز صبح و نی نی بازی اوای خوشگل من خوش به حال عروسکت مامانی بعد از حمام دختری داره افتاب میگیره و یه خواب نیم روزی بعد از حمام اب بازی چقدرررررر میچسبه                                                          این هم تی وی دیدن به سبک اوایی بعد از خواب بعد از ظهر بستنی هم میچسبه نوش جونت عشقم                             بابای بیچاره باز هم اسب شده تا دل دخترشو به دست بیاره            ...
20 دی 1393

یه شب خوب

دوهفته پیش جمعه شب با بابا تصمیم گرفتیم بریم هایپر چون تنها جایی هست که بزرگ و تو میتونی راحت راه بری  و بدوی خخخخخ ما هم خرید نداشتیم واسه همین سریع رفتیم طبقه بالا  که شهر بازی داره تا بردیمت اصلا نترسید ی و کلی هم خوشحال بودی واست بلیط گرفتیم و به همراه بابایی رفتی داخل محوطه بازی که مخصوص سن تو بود و حسابی بدو بد وکردی و بهت خوش گذشت اصلا دلت نمیخواست ببای  بیرون و هر چی بابا میگفت اوا بیا کفش بپوش بریم میدوید ی و در میرفتی  ای شیطون تا بالاخره با کمک خانوم مسعول رضایت دادی و اومدی بیرون و باززززززز بد بدو خوشحالم که بهت خوش گذشت عزیز دلم این عکس قبل رفتن به گردش ازت گرفتم عشق خیاریااااا بعد از اینکه...
20 دی 1393

روزانه

سلام فرشته کوچولو خوبی مامانی.این روزها تو شهر ما انگار نه انگار که زمستونه نه بادی نه سوزی نه بارونی و برف هم نخواستیم پیش کش. خلاصه که اصلا هوا سرد نیست و بویی از زمستون نمیاد.فقط شبها یکم هوا سرده.روز یلدا ظهرش هوا افتابی بود با بابایی رفتی پارک و حسابی بازی کردی و  برگشتنه تو ماشین غش کرده بودی از خستگی . روز جمعه هفته پیش هم باز رفتیم هایپر استار و یکم گشتیم زیاد خرید نداشتیم واسه تو رفتیم چون عاشق اونحایی و حسابی بدو بدو میکنی.اخر سر بردیمت شهر بازی طبقه بالا که این بار ترسیدی از سر و صدا و هر کاری کردیم اروم نشدی و همچنان گریه میکردی و ماهم بی خیال شدیم و به همون راه رفتن اکتفا کردیم. روز پنجشنبه هفته پیش با بابا رفتیم خرید وا...
10 دی 1393

مروارید نهم

بالاخره از فک پایین هم بعد از اون دو تا دندون جلو باز هم دندون رویید مبارککککککه عشقمممم دندون اساب پایین سمت چپ  یکم نیش زد و لثت را شکافت هورااااااااا  به سلامتی دندون اسیاب سمت راستت هم تو راهه نیش زدنه الهی بمیرم برات این چند وقت خیلی اذیت شدی و همش دستت تو دهنته لثه هات ورم داره بد جورررر بد خواب شدی و  و واسه غذا خوردن اذیت میکنی تو خواب اذیتی الهی زود این مرواریدات در بیاد و راحت بشی مامانی  امید به خدا ...
9 دی 1393

دومین یلدا با اوا جون (یلدای 93)

این هم اوا کوچولو یلدای 1392                                                                                                                                    فشقلی خانوم امسال هم به لطف خدا و هدیه با ارزشش که به من و بابا هدیه داد یلدا را با هم جشن گرفتیم . خدایا شکرت . خونه خودمون بودیم و مهمون داشتیم بابا شام ج...
5 دی 1393